یڪ روز برايت تعريف خواهم ڪرد
آن شب ڪہ رفتـے
باران آمد
و من زير باران تا صبح ،،،
خيابان ها را پياده روے ڪردم.
يڪ روز برايت خواهم گفت:
بعد از تو
شب ها از پا درد خوابم نمـےبرد
راستـے:
اصلا شب ها خوابم نمـےبرد.
زندگـے شده بود بيدارےِ الڪے.
يڪ روز برايت تعريف خواهم ڪرد
ڪہ من بين جدايـے و رفتن،
جاودانگيت را انتخاب ڪردم؛
ڪہ تو باشـے و من نتوانم
هيچڪس را دوست داشته باشم
يڪ روز برايت خواهم گفت
تو بہ من
يڪ عمر قدم زدن در باران بدهڪارے.
یڪ عمر چاے خوردن در بالڪن.
يڪ روز برايت خواهم گفت:
من ايستادم و گريہ نكرده ام
ڪہ نشود برگردے
یڪ روز خواهم گفت
ڪہ هيچ وقت نخواستہ ام برگردے
چون مـےدانستم حالا ڪہ رفتہ اے ديگر نمـےآیـے.
????????????
من عاشق تو بودم
عاشق خورشید بودم
عاشق گرما
من عاشق تو بودم
عاشق تیرگی
عاشق روز های تابستان
من عاشق تو بودم
طولانی و زیاد
روز ها پشت روز ها
سالیانِ سال
دنیایِ من امن بود
احتیاطت برای چه بود؟
من عاشق تو بودم
هستم
و
ترسناک بود برایت
دلم تنگ بود برایت
و
می ترسیدی که نکند این ابر ها
که نکند این چتر
می ترسیدی که این در
بسته بماند
من عاشق تو بودم
اما من
آدمی برفی
عاشق خورشید بودم
????
درباره این سایت